پرده بگردان و بزن ساز نو

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
پرده بگردان و بزن ساز نو هین که رسید از فلک آواز نو تازه و خندان نشود گوش و هوش تا ز خرد درنرسد راز نو این بکند زهره که چون ماه دید او بزند چنگ طرب ساز نو خیز سبک رطل گران را بیار تا ببرم شرم ز هنباز نو برجه ساقی طرب آغاز کن وز می کهنه بنه آغاز نو در عوض آنک گزیدی رخم بوسه بده بر سر این گاز نو از تو رخ همچو زرم گاز یافت میرسدم گر بکنم ناز نو چون نکنم ناز که پنهان و فاش میرسدم خلعت و اعزاز نو خلعت نو بین که به هر گوشهاش تازه طرازی است ز طراز نو پر همایی بگشا در وفا بر سر عشاق به پرواز نو مرد قناعت که کرمهای تو حرص دهد هر نفس و آز نو می به سبو ده که به تو تشنه شد این قنق خابیه پرداز نو رنگ رخ و اشک روانم بس است سر مرا هر یک غماز نو گرم درآ گرم که آن گرمدار صنعت نو دارد و انگاز نو بس کن کاین گفت تو نسبت به عشق جامه کهنهست ز بزاز نو