صدایی کز کمان آید نذیریست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
صدایی کز کمان آید نذیریست که اغلب با صدایش زخم تیریست مثر را نگر در آب آثار کاثر جستن عصای هر ضریریست پس لا تبصرونت تبصرونیست بصر جستن ز الهام بصیریست تو هر چه داری نه جویانش بودی طلبها گوش گیری و بشیریست چنان کن که طلبها بیش گردد کثیرالزرع را طمع وفیریست مشو نومید از ظلمی که کردی که دریای کرم توبه پذیریست گناهت را کند تسبیح و طاعات که در توبه پذیری بینظیریست شکسته باش و خاکی باش این جا که میجوید کرم هر جا فقیریست کرم دامن پر از زر کرد و آورد که تا وا میخرد هر جا اسیریست عزیزی بخشد آن کس را که خواریست بزرگی بخشد آن را که حقیریست که هستی نیستی جوید همیشه زکات آن جا نیاید که امیریست ازیرا مظهر چیزیست ضدش از این دو ضد را ضد خود ظهیریست تو بر تخته سیاهی گر نویسی نهان گردد که هر دو همچو قیریست بود فرقی ز تری تا ترست خط چو گردد خشک پنهان چون ضمیریست خمش کن گر چه شرحش بیشمارست طبیعتها عدو هر کثیریست