جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست چرا ز باد مکافات داد و بیدادست به باد و بود محمد نگر که چون باقیست ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست ز باد بولهب و جنس او نمیبینی که از برای فضیحت فسانه شان یادست چنین ثبات و بقا باد را کجا باشد در این ثبات که قاف کمتر آحادست نبود باد دم عیسی و دعای عزیر عنایت ازلی بد که نورست ادست اگر چه باد سخن بگذرد سخن باقیست اگر چه باد صبا بگذرد چمن شادست ز بیم باد جهان همچو برگ میلرزد درون باد ندانی که تیغ پولادست کهی بود که بجز باد در جهان نشناخت کهی کهی نکند ز آنک که نه فرهادست تو باخبر نشوی گر کنم بسی فریاد که از درون دلم موجهای فریادست اگر تو بحر ببینی و موج بر تو زند یقین شود که نه بادست ملک آبادست