چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال
دارد در درس عشق بحث و جواب و سال
گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم
گاه کند فربهم تا نروم در جوال
چون کشدم سوی طوی من بکشم گوش شیر
چونک نهان کرد روی ناله کنم از شغال
چون نگرم سوی نقش گوید ای بت پرست
چشم نهم سوی مال او دهدم گوشمال
گویمش ای آفتاب بر همه دلها بتاب
جمله جهان ذرهها نور خوشت را عیال
سر بزن ای آفتاب از پس کوه سحاب
هر نظری را نما بیسخنی شرح حال
بازمگیر آب پاک از جگر شوره خاک
منع مکن از جلال پرتو نور جلال
جلوه چو شد نور ما آن ملک نورها
نور شود جمله روح عقل شود بیعقال
ای که میش خوردهای از چه تو پژمردهای
باغ رخش دیدهای باز گشا پر و بال
باز سرم گشت مست هیچ مگو دست دست
باقی این بایدت رو شب و فردا تعال