رفت پیغامبر به رغبت بهر او
از کتاب: مثنوی معنوی
، مثنوی
رفت پیغامبر به رغبت بهر او
اندر آخر وآمد اندر جست و جو
بود آخر مظلم و زشت و پلید
وین همه برخاست چون الفت رسید
بوی پیغامبر ببرد آن شیر نر
همچنانک بوی یوسف را پدر
موجب ایمان نباشد معجزات
بوی جنسیت کند جذب صفات
معجزات از بهر قهر دشمنست
بوی جنسیت پی دل بردنست
قهر گردد دشمن اما دوست نی
دوست کی گردد ببسته گردنی
اندر آمد او ز خواب از بوی او
گفت سرگیندان درون زین گونه بو
از میان پای استوران بدید
دامن پاک رسول بیندید
پس ز کنج آخر آمد غژغژان
روی بر پایش نهاد آن پهلوان
پس پیمبر روی بر رویش نهاد
بر سر و بر چشم و رویش بوسه داد
گفت یا ربا چه پنهان گوهری
ای غریب عرش چونی خوشتری
گفت چون باشد خود آن شوریده خواب
که در آید در دهانش آفتاب
چون بود آن تشنهای کو گل چرد
آب بر سر بنهدش خوش میبرد