سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی خاربنان خشک را از گل او طراوتی جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی از گذری که او کند گردد سرد دوزخی وز نظری که افکند زنده شود ولایتی مرده ز گور برجهد آید و مستمع شود گر بت من ز مردهای یاد کند حکایتی آنک ز چشم شوخ او هر نفسی است فتنهای آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی آه که در فراق او هر قدمی است آتشی آه که از هوای او میرسدم ملامتی