آن یکی میگفت در عهد شعیب

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
آن یکی میگفت در عهد شعیب که خدا از من بسی دیدست عیب چند دید از من گناه و جرمها وز کرم یزدان نمیگیرد مرا حق تعالی گفت در گوش شعیب در جواب او فصیح از راه غیب که بگفتی چند کردم من گناه وز کرم نگرفت در جرمم اله عکس میگویی و مقلوب ای سفیه ای رها کرده ره و بگرفته تیه چند چندت گیرم و تو بیخبر در سلاسل ماندهای پا تا بسر زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه کرد سیمای درونت را تباه بر دلت زنگار بر زنگارها جمع شد تا کور شد ز اسرارها گر زند آن دود بر دیگ نوی آن اثر بنماید ار باشد جوی زانک هر چیزی بضد پیدا شود بر سپیدی آن سیه رسوا شود چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود بعد ازین بر وی که بیند زود زود مرد آهنگر که او زنگی بود دود را با روش همرنگی بود مرد رومی کو کند آهنگری رویش ابلق گردد از دودآوری پس بداند زود تاثیر گناه تا بنالد زود گوید ای اله چون کند اصرار و بد پیشه کند خاک اندر چشم اندیشه کند توبه نندیشد دگر شیرین شود بر دلش آن جرم تا بیدین شود آن پشیمانی و یا رب رفت ازو شست بر آیینه زنگ پنج تو آهنش را زنگها خوردن گرفت گوهرش را زنگ کم کردن گرفت چون نویسی کاغد اسپید بر آن نبشته خوانده آید در نظر چون نویسی بر سر بنوشته خط فهم ناید خواندنش گردد غلط کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد هر دو خط شد کور و معنیی نداد ور سیم باره نویسی بر سرش پس سیه کردی چو جان پر شرش پس چه چاره جز پناه چارهگر ناامیدی مس و اکسیرش نظر ناامیدیها بپیش او نهید تا ز درد بیدوا بیرون جهید چون شعیب این نکتهها با وی بگفت زان دم جان در دل او گل شکفت جان او بشنید وحی آسمان گفت اگر بگرفت ما را کو نشان گفت یا رب دفع من میگوید او آن گرفتن را نشان میجوید او گفت ستارم نگویم رازهاش جز یکی رمز از برای ابتلاش یک نشان آنک میگیرم ورا آنک طاعت دارد و صوم و دعا وز نماز و از زکات و غیر آن لیک یک ذره ندارد ذوق جان میکند طاعات و افعال سنی لیک یک ذره ندارد چاشنی طاعتش نغزست و معنی نغز نی جوزها بسیار و در وی مغز نی ذوق باید تا دهد طاعات بر مغز باید تا دهد دانه شجر دانهی بیمغز کی گردد نهال صورت بیجان نباشد جز خیال