سفر کردم به هر شهری دویدم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
سفر کردم به هر شهری دویدم به لطف و حسن تو کس را ندیدم ز هجران و غریبی بازگشتم دگرباره بدین دولت رسیدم از باغ روی تو تا دور گشتم نه گل دیدم نه یک میوه بچیدم به بدبختی چو دور افتادم از تو ز هر بدبخت صد زحمت کشیدم چه گویم مرده بودم بیتو مطلق خدا از نو دگربار آفریدم عجب گویی منم روی تو دیده منم گویی که آوازت شنیدم بهل تا دست و پایت را ببوسم بده عیدانه کامروز است عیدم تو را ای یوسف مصر ارمغانی چنین آیینه روشن خریدم