ای زود گرد گنبد بر رفته
از کتاب: دیوان ناصرخسرو بلخی
، فصل قصاید
، قصیده
ای زود گرد گنبد بر رفته
خانهی وفا به دست جفا رفته
بر من چرا گماشتهای خیره
چندین هزار مست بر آشفته؟
این دشته بر کشیده همی تازد
وان با کمان و تیر برو خفته
اینم کند به خطبه درون نفرین
وانم به نامه فریه کند سفته
من خیره مانده زیرا با مستان
هر دو یکی است گفته و ناگفته
گفته سخن چو سفته گهر باشد
ناگفته همچو گوهر ناسفته
بیدار کرد ما را بیداری
پنهان ز بیم مستان بنهفته
خرگوشوار دیدم مردم را
خفته دو چشم باز و خرد رفته
یک خیل خوگوار درافتاده
با یکدگر چو دیوان کالفته
یک جوق بر مثال خردمندان
با مرکب و عمامهی زربفته
بر سام یارده ز شر منبر
گویان به طمع روز و شبان لفته
مستان و بیهشان چو بدیدندم
شمع خرد فروخته بگرفته
زود از میان خویش براندندم
پر درد جان و ز انده دل کفته
آن جانور که سرگین گرداند
زهر است سوی او گل بشکفته
بیدار چون نشست بر خفته
خفته ز عیب خویش شود تفته
زیرا که سخت زود سوی بیدار
پیدا شود فضیحتی از خفته
ای درها به رشته در آوردم
روز چهارم از سومین هفته