آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک شنگینک و منگینک سربسته به زرینک چون منکر مرگست او گوید که اجل کو کو مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک گوید اجلش کای خر کو آن همه کر و فر وان سبلت و آن بینی وان کبرک و آن کینک کو شاهد و کو شادی مفرش به کیان دادی خشتست تو را بالین خاکست نهالینک ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو تا میر ابد باشی بیرسمک و آیینک بیجان مکن این جان را سرگین مکن این نان را ای آنک فکندی تو در در تک سرگینک ما بسته سرگین دان از بهر دریم ای جان بشکسته شو و در جو ای سرکش خودبینک چون مرد خدابینی مردی کن و خدمت کن چون رنج و بلا بینی در رخ مفکن چینک این هجو منست ای تن وان میر منم هم من تا چند سخن گفتن از سینک و از شینک شمس الحق تبریزی خود آب حیاتی تو وان آب کجا یابد جز دیده نمگینک