این سخن پایان ندارد آن عرب

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
این سخن پایان ندارد آن عرب ماند از الطاف آن شه در عجب خواست دیوانه شدن عقلش رمید دست عقل مصطفی بازش کشید گفت این سو آ بیامد آنچنان که کسی برخیزد از خواب گران گفت این سو آ مکن هین با خود آ که ازین سو هست با تو کارها آب بر رو زد در آمد در سخن کای شهید حق شهادت عرضه کن تا گواهی بدهم و بیرون شوم سیرم از هستی در آن هامون شوم ما درین دهلیز قاضی قضا بهر دعوی الستیم و بلی که بلی گفتیم و آن را ز امتحان فعل و قول ما شهودست و بیان از چه در دهلیز قاضی ای گواه حبس باشی ده شهادت از پگاه زان بخواندندت بدینجا تا که تو آن گواهی بدهی و ناری عتو از لجاج خویشتن بنشستهای اندرین تنگی کف و لب بستهای تا بندهی آن گواهی ای شهید تو ازین دهلیز کی خواهی رهید یک زمان کارست بگزار و بتاز کار کوته را مکن بر خود دراز خواه در صد سال خواهی یک زمان این امانت واگزار و وا رهان