ای خیالی که به دل میگذری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای خیالی که به دل میگذری نی خیالی نی پری نی بشری اثر پای تو را میجویم نه زمین و نه فلک میسپری گر ز تو باخبران بیخبرند نه تو از بیخبران باخبری مونس و یار دلی یا تو دلی تو مقیم نظری یا نظری ایها الخاطر فی مکرمه قف زمانا بخداء البصر لا تعجل به مرور و نوی بدل اللیل بض السحر حسن تدبیرک قد صاغ لنا الهیولی به حسان الصور گر صور جان و هیولی خرد است عشق تو دیگر و تو خود دگری این هیولی پدر صورتهاست ای تو کرده پدران را پدری نی هیولای همه آبی بود چه کند آب چو آبش ببری گر هیولا و صور جان افزاست دگرم عشوه مده تو دگری از هیولا است صور ریگ روان ریگ را هرزه چرا میشمری