پنهان به میان ما میگردد سلطانی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
پنهان به میان ما میگردد سلطانی و اندر حشر موران افتاده سلیمانی میبیند و میداند یک یک سر یاران را امروز در این مجمع شاهنشه سردانی اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا گر مکر کند دزدی ور راست رود جانی نیک و بد هر کس را از تخته پیشانی میبیند و میخواند با تجربه خط خوانی در مطبخ ما آمد یک بیمن و بیمایی تا شور دراندازد بر ما ز نمکدانی امروز سماع ما چون دل سبکی دارد یا رب تو نگهدارش ز آسیب گران جانی آن شیشه دلی کو دی بگریخت چو نامردان امروز همیآید پرشرم و پشیمانی صد سال اگر جایی بگریزد و بستیزد پرگریه و غم باشد بیدولت خندانی خورشید چه غم دارد ار خشم کند گازر خاموش که بازآید بلبل به گلستانی