مات خود را صنما مات مکن

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
مات خود را صنما مات مکن بجز از لطف و مراعات مکن خرده و بیادبیها که برفت عفو کن هیچ مکافات مکن وقت رحم است بکن کینه مکش بنده را طعمه آفات مکن به سر تو که جدایی مندیش جز که پیوند و ملاقات مکن خاک خود را به زمین برمگذار منزلش جز به سماوات مکن اولش جز به سوی خویش مکش آخرش جز که سعادات مکن آنچ خو کرد ز لطفت برسان ترک تیمار و جرایات مکن بنده اهل خرابات توایم پشت ما را به خرابات مکن ما که باشیم که گوییم مکن چونک گفتیم ممارات مکن