پند بدادمت من، ای پور، پار
از کتاب: دیوان ناصرخسرو بلخی
، فصل قصاید
، قصیده
پند بدادمت من، ای پور، پار
چون بگزیدی تو بر آن نور نار؟
غره مشو گر چه نیابد همی
بی تو نه بهرام و نه شاپور پار
پشت گرانبار تو اکنون شدهاست
کامدت از بلخ و نشابور بار
خانهی معموری و مار است جهل
مار درین خانهی معمور مار
ز ایزد مذکور به عقلی، مکن
جز که به عقل، ای سره مذکور، کار
دیو سیاه است تنت، خویشتن
از بد این دیو سیه دور دار
پیرهن عصیان بنداز اگر
آیدت از بلعم باعور و عار
خمر مخور، پور، که آن دود خمر
مار شود در سر مخمور، مار
پیر پدر پار تو خواهد شدن
باز نیاید به تو، ای پور، پار