از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست کز غیرت لطف آن جان در قلقی ماندهست بنوشته بر آن دفتر حرفی ز شکر خوشتر از خجلت آن حرفش مه در عرقی ماندهست عمر ابدی تابان اندر ورق بستان نی خوف ز تحویلی نی جای دقی ماندهست نامش ورقی بوده ملک ابد اندر وی اسرار همه پاکان آن جا شفقی ماندهست پیچیده ورق بر وی نوری ز خداوندی شمس الحق تبریزی روشن حدقی ماندهست