آمدیم اکنون به طاوس دورنگ

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
آمدیم اکنون به طاوس دورنگ کو کند جلوه برای نام و ننگ همت او صید خلق از خیر و شر وز نتیجه و فایدهی آن بیخبر بیخبر چون دام میگیرد شکار دام را چه علم از مقصود کار دام را چه ضر و چه نفع از گرفت زین گرفت بیهدهش دارم شگفت ای برادر دوستان افراشتی با دو صد دلداری و بگذاشتی کارت این بودست از وقت ولاد صید مردم کردن از دام وداد زان شکار و انبهی و باد و بود دست در کن هیچ یابی تار و پود بیشتر رفتست و بیگاهست روز تو به جد در صید خلقانی هنوز آن یکی میگیر و آن میهل ز دام وین دگر را صید میکن چون لام باز این را میهل و میجو دگر اینت لعب کودکان بیخبر شب شود در دام تو یک صید نی دام بر تو جز صداع و قید نی پس تو خود را صید میکردی به دام که شدی محبوس و محرومی ز کام در زمانه صاحب دامی بود همچو ما احمق که صید خود کند چون شکار خوک آمد صید عام رنج بیحد لقمه خوردن زو حرام آنک ارزد صید را عشقست و بس لیک او کی گنجد اندر دام کس تو مگر آیی و صید او شوی دام بگذاری به دام او روی عشق میگوید به گوشم پست پست صید بودن خوشتر از صیادیست گول من کن خویش را و غره شو آفتابی را رها کن ذره شو بر درم ساکن شو و بیخانه باش دعوی شمعی مکن پروانه باش تا ببینی چاشنی زندگی سلطنت بینی نهان در بندگی نعل بینی بازگونه در جهان تختهبندان را لقب گشته شهان بس طناب اندر گلو و تاج دار بر وی انبوهی که اینک تاجدار همچو گور کافران بیرون حلل اندرون قهر خدا عز و جل چون قبور آن را مجصص کردهاند پردهی پندار پیش آوردهاند طبع مسکینت مجصص از هنر همچو نخل موم بیبرگ و ثمر