ای دوش ز دست ما رهیده

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای دوش ز دست ما رهیده امشب نرهی به جان و دیده در پنجه ماست دامن تو ای دست در آستین کشیده حیلت بگذار و آب و روغن ماییم هریسه رسیده چشم من و چشم تو حریفند ای چشم ز چشم تو چریده ای داده مرا شراب گلگون گل از رخ زرد من دمیده زلف چو رسن چو برفشاندی از عشق چو چنبرم خمیده رفتی و ز چشم من بریدی خون آید لاشک از بریده بر گرد خیال تو دوانیم ای بر سر ما غمت دویده بر روزن تو چرا نپرد مرغی ز قفص به جان رهیده خامش کردم که جمله عیبیم ای با همه عیبمان خریده