شتران مست شدستند ببین رقص جمل

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
شتران مست شدستند ببین رقص جمل ز اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل علم ما داده او و ره ما جاده او گرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل دم او جان دهدت روز نفخت بپذیر کار او کن فیکونست نه موقوف علل ما در این ره همه نسرین و قرنفل کوبیم ما نه زان اشتر عامیم که کوبیم وحل شتران وحلی بسته این آب و گلند پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل ناقه الله بزاده به دعای صالح جهت معجزه دین ز کمرگاه جبل هان و هان ناقه حقیم تعرض مکنید تا نبرد سرتان را سر شمشیر اجل سوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویم تا ابد گام زنان جانب خورشید ازل هله بنشین تو بجنبان سر و میگوی بلی شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل