آه به دوستان دگر عرض دعا که میبرد

از کتاب: کلیات بیدل ۱/۴ غزلیات (نسخهٔ کابل) ، فصل غزلیات ، غزل

آه به دوستان دگر عرض دعا که میبرد

اشک چکید و ناله رفت نامهٔ ما که میبرد

توأم گل دمیده ایم دامن صبح چیده ایم

در چمنی که رنگ ماست بوی وفا که میبرد

نغمهٔ محفل کرم وقف جنون سایل است

ورنه به عرض مدعا عرض حیا که میبرد

ننگ هوس نمی کشد دولت بی زوال ما

بر در کبریای فقر نام هما که میبرد

کرد کشاکش هوس مفلست از شکوه ناز

آگهی اینکه از کفت رنگ حنا که میبرد

هرکه گذشت ازین چمن ریشهٔ حسرتش بجاست

این همه کاروان رنگ رو به قفا که میبرد

آینهٔ حضور دل تحفهٔ دیر و کعبه نیست

آنچه نثار نازتست در همه جاکه میبرد

از غم هستی و عدم یاد تو کرد فارغم

خاک مرا به باد هم ازتو جدا که میبرد

شمع چو وقت دررسد خفته به بال وپررسد

رفتن اگر به سر رسد زحمت پا که میبرد

تا به فلک دلیل ما چشم گشودن ست و بس

کوری اگرنه ره زند کف به عصاکه میبرد

بیدل از الفت هوس نگذر و راه انس گیر

منتظر طلب مباش ننگ بیاکه میبرد