اگر خورشید جاویدان نگشتی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
اگر خورشید جاویدان نگشتی درخت و رخت بازرگان نگشتی دو دست کفشگر گر ساکنستی همیشه گربه در انبان نگشتی اگر نه عشوههای باد بودی سر شاخ گل خندان نگشتی چه گویم گر نبودی آن که دانی به هر دم این نگشتی آن نگشتی فلک چتر است و سلطان عقل کلی نگشتی چتر اگر سلطان نگشتی اگر آواز سرهنگان نبودی نگشتی اختر و کیوان نگشتی کریمی گر ندادی ابر و باران یکی جرعه به گرد خوان نگشتی درونت گر نبودی کیمیاگر به هر دم خون و بلغم جان نگشتی نهان از عالم ار نی عالمستی دل تاریک تو میدان نگشتی نهان دار این سخن را ز آنک زرها اگر پنهان نبودی کان نگشتی