از خود سری مچینید ادبار تا به گردن
از خود سری مچینید ادبار تا به گردن
خلقی ست زین چنین سر بیزار تا به گردن
ای غافلان گر این است آثار سربلندی
فرقی نمی توان یافت از دار تا به گردن
تسلیم تیغ تقدیر زین بیشتر چه بالد
چون موست پیکر ما یک تار تا به گردن
زین سرکشی چه دارد طبع جنون سرشتت
آفات همچو سیل ست درکار تابه گردن
تمکین نمی پسندد هنگامهٔ رعونت
زین وضع زیر تیغ ست کهسار تا به گردن
فرداست خاک این دشت پا بر سر شکسته ست
امروز در ته پاش انگار تا به گردن
خلقی ست زین جنونزار عریان بی تمیزی
دستار تا به زانو شلوار تا به گردن
رنج خلاب دنیا مست بهار خوبی ست
تا پا نهی که رفتی یک بار تا به گردن
مینای این خرابات بی مینمی توان یافت
در خون نشستگانند بسیار تا به گردن
از حرص ما تعلق دارد سر تملق
چندیش پای در گل بگذار تا به گردن
موج گهر چه مقدار از آب سر برآرد
دارد بنای اقبال دیوار تا به گردن
تا بند بندت از هم چون سبحه وا نگردد
عقد انامل یأس بشمار تا به گردن
تا زندگی ست چون شمع ایمن نمی توان زیست
یک کوچه آتش از پاست این خار تا به گردن
در خلق اگر به این بعد بی ربطی وفاق ست
پیغام سر توان برد دشوار تا به گردن
کو سیلی ضروری یا تیغ امتحانی
خلقی نشسته اینجا بیکار تا به گردن
کو طاعتی که ما را تاکوی او رساند
تسبیح تا زبان ست زنار تا به گردن
بید بهار یأسیم از بی بری مپرسید
اعضا به خم شکستیم زین بار تا به گردن
رنگ حنایش امشب سیر بهار نازست
پابوس و منت خون بردار تا به گردن
زان جرأتی که سودم دستی به تیغ نازش
بردم ز هر سر انگشت زنهار تا به گردن
چون شعله برده بودم بر چرخ بار طاقت
رنگ شکسته ام کرد هموار تا به گردن
سودائی هوس را کم نیست موی سر هم
بپدل مپیچ ازین بیش دستار تا به گردن