گیرم که بود میر تو را زر به خروار

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گیرم که بود میر تو را زر به خروار رخساره چون زر ز کجا یابد زردار از دلشده زار چو زاری بشنیدند از خاک برآمد به تماشا گل و گلزار هین جامه بکن زود در این حوض فرورو تا بازرهی از سر و از غصه دستار ما نیز چو تو منکر این غلغله بودیم گشتیم به یک غمزه چنین سغبه دلدار تا کی شکنی عاشق خود را تو ز غیرت هل تا دو سه ناله بکند این دل بیمار نی نی مهلش زانک از آن ناله زارش نی خلق زمین ماند و نی چرخه دوار امروز عجب نیست اگر فاش نگردد آن عالم مستور به دستوری ستار باز این دل دیوانه ز زنجیر برون جست بدرید گریبان خود از عشق دگربار خامش که اشارت ز شه عشق چنین است کز صبر گلوی دل و جان گیر و بیفشار