بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی از دام تن وا میرهد هر خسته دل اشکاریی هر مرغ صدپر میشود سوی ثریا میپرد هر کوه و لنگر زین صلا دارد دگر رهواریی مرغان ابراهیم بین با پاره پاره گشتگی اجزای هر تن سوی سر برداشته طیاریی ای جزو چون بر میپری چون بیپری و بیسری گفتا شکفته میشوم اندر نسیم یاریی در شهر دیگر نشنوی از غیر سرنا نالهای از غیر چنگی نشنوی در هیچ خانه زاریی طنبور دل برداشته لا عیش الا عیشنا زنبور جان آموخته زین انگبین معماریی امروز ساقی کرم دریاعطای محتشم آمیخته با بندگان بینخوت و جباریی امروز رستیم ای خدا از غصه آنک قضا در گوش فتنه دردمد هر لحظهای مکاریی راقی جان در میدمد چون پور مریم رقیهای ساقی ما هم میکند چون شیر حق کراریی گر درک بت را بشکند صد بت تراشد در عوض ور بشکند دو سه سبو کم نیستش فخاریی ای بلبل ار چه یافتی از دولت گل لحن خوش زینهار فراموشت شود در انس کم گفتاریی