گر دم از شادی وگر از غم زنیم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گر دم از شادی وگر از غم زنیم جمع بنشینیم و دم با هم زنیم یار ما افزون رود افزون رویم یار ما گر کم زند ما کم زنیم ما و یاران همدل و همدم شویم همچو آتش بر صف رستم زنیم گر چه مردانیم اگر تنها رویم چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم گر به تنهایی به راه حج رویم تو مکن باور که بر زمزم زنیم تارهای چنگ را مانیم ما چونک درسازیم زیر و بم زنیم ما همه در جمع آدم بودهایم بار دیگر جمله بر آدم زنیم نکته پوشیدهست و آدم واسطه خیمهها بر ساحل اعظم زنیم چون به تخت آید سلیمان بقا صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم