سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر طبله کالبد آوردهام آخر بنگر بر سر کوی تو پرطبله من بین و بخر شانهها و شبهها و سره روغنها تر شبه من غم تو روغن من مرهم تو شانهام محرم آن زلف پر از فتنه و شر از فراقت تلفم گشته خیالت علفم که دلم را شکمی شد ز تو پرجوع بقر من ندانم چه کسم کز شکرت پرهوسم ای مگسها شده از ذوق شکرهات شکر پرده بردار صبا از بر آن شهره قبا تا ز سیمین بر او گردد کارم همه زر چند گویی تو بجو یار وزو دست بشو در دو عالم نبود یار مرا یار دگر چون خرد ماند و دل با من ای خواجه بهل ماه و خورشید که دیدست در اعضای بشر چون که در جان منی شسته به چشمان منی شمس تبریز خداوند تو چونی به سفر