چو با ما یار ما امروز جفتست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
چو با ما یار ما امروز جفتست بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست همه مستند این جا محرمانند میندیش از کسی غماز خفتهست خزان خفت و بهاران گشت بیدار نمیبینی درخت و گل شکفتهست اگر یک روز باقی باشد از دی زمین لب بسته است و گل نهفتهست هلا در خواب کن اوباش تن را که گوهرهای جانی جمله سفتهست خمش کن زردهی زان در نیابی وگر محرم شوی بستان که مفتست