هزار جان مقدس فدای روی تو باد

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هزار جان مقدس فدای روی تو باد که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق که او به دام هوای چو تو شهی افتاد ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت که هر یکی ز یکی خوشترست زهی بنیاد دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد نشستهایم دل و عشق و کالبد پیشت یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد به حکم تست بخندانی و بگریانی همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد به باد زرد شویم و به باد سبز شویم تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد کلوخ و سنگ چه داند بهار جز اثری بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد