آن یکی رنجور شد سوی طبیب

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
آن یکی رنجور شد سوی طبیب گفت نبضم را فرو بین ای لبیب که ز نبض آگه شوی بر حال دل که رگ دستست با دل متصل چونک دل غیبست خواهی زو مثال زو بجو که با دلستش اتصال باد پنهانست از چشم ای امین در غبار و جنبش برگش ببین کز یمینست او وزان یا از شمال جنبش برگت بگوید وصف حال مستی دل را نمیدانی که کو وصف او از نرگس مخمور جو چون ز ذات حق بعیدی وصف ذات باز دانی از رسول و معجزات معجزاتی و کراماتی خفی بر زند بر دل ز پیران صفی که درونشان صد قیامت نقد هست کمترین آنک شود همسایه مست پس جلیس الله گشت آن نیکبخت کو به پهلوی سعیدی برد رخت معجزه کان بر جمادی زد اثر یا عصا با بحر یا شقالقمر گر ترا بر جان زند بیواسطه متصل گردد به پنهان رابطه بر جمادات آن اثرها عاریهست از پی روح خوش متواریهست تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر حبذا نان بیهیولای خمیر حبذا خوان مسیحی بیکمی حبذا بیباغ میوهی مریمی بر زند از جان کامل معجزات بر ضمیر جان طالب چون حیات معجزه بحرست و ناقص مرغ خاک مرغ آبی در وی آمن از هلاک عجزبخش جان هر نامحرمی لیک قدرتبخش جان همدمی چون نیابی این سعادت در ضمیر پس ز ظاهر هر دم استدلال گیر که اثرها بر مشاعر ظاهرست وین اثرها از مثر مخبرست هست پنهان معنی هر داروی همچو سحر و صنعت هر جادوی چون نظر در فعل و آثارش کنی گرچه پنهانست اظهارش کنی قوتی کان اندرونش مضمرست چون به فعل آید عیان و مظهرست چون به آثار این همه پیدا شدت چون نشد پیدا ز تاثیر ایزدت نه سببها و اثرها مغز و پوست چون بجویی جملگی آثار اوست دوست گیری چیزها را از اثر پس چرا ز آثاربخشی بیخبر از خیالی دوست گیری خلق را چون نگیری شاه غرب و شرق را این سخن پایان ندارد ای قباد حرص ما را اندرین پایان مباد