صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل گر امان خواهی امانی ندهدت آن بیامان میکشد جان را از این گل تا به سربالای دل هر نواحی فوج فوج اندر گوی یا پشتهای گاه پشته گاه گو از چیست از غوغای دل قلزم روحست دل یا کشتی نوحست دل موج موج خون فراز جوشش و گرمای دل شور می نوشان نگر وان نور خاموشان نگر جملگی سر گشت آن کو مرد اندر پای دل گرد ما در میپری ای رشک ماه و مشتری آمدی تا دل بری ای قاف و ای عنقای دل ای که کالیوه بگشتی در جهان با پر جان هیچ دیدی شیوهای تو لایق سودای دل