مرا پرسی که چونی بین که چونم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
مرا پرسی که چونی بین که چونم خرابم بیخودم مست جنونم مرا از کاف و نون آورد در دام از آن هیبت دوتا چون کاف و نونم پری زاده مرا دیوانه کردهست مسلمانان که می داند فسونم پری را چهرهای چون ارغوان است بنالم کارغوان را ارغنونم مگر من خانه ماهم چو گردون که چون گردون ز عشقش بیسکونم غلط گفتم مزاج عشق دارم ز دوران و سکونتها برونم درون خرقه صدرنگ قالب خیال بادشکل آبگونم چه جای باد و آب است ای برادر که همچون عقل کلی ذوفنونم ولیک آنگه که جزو آید به کلش بخیزد تل مشک از موج خونم چه داند جزو راه کل خود را مگر هم کل فرستد رهنمونم بکش ای عشق کلی جزو خود را که این جا در کشاکشها زبونم ز هجرت می کشم بار جهانی که گویی من جهانی را ستونم به صورت کمترم از نیم ذره ز روی عشق از عالم فزونم یکی قطره که هم قطرهست و دریا من این اشکالها را آزمونم نمیگویم من این این گفت عشق است در این نکته من از لایعلمونم که این قصه هزاران سالگان است چه دانم من که من طفل از کنونم ولی طفلم طفیل آن قدیم است که می دارد قرانش در قرونم سخن مقلوب می گویم که کردهست جهان بازگونه بازگونم سخن آنگه شنو از من که بجهد از این گردابها جان حرونم حدیث آب و گل جمله شجون است چه یک رنگی کنم چون در شجونم غلط گفتم که یک رنگم چو خورشید ولی در ابر این دنیای دونم خمش کن خاک آدم را مشوران که این جا چون پری من در کمونم