جان جانهایی تو جان را برشکن

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
جان جانهایی تو جان را برشکن کس تویی دیگر کسان را برشکن گوهر باقی درآ در دیدهها سنگ بستان باقیان را برشکن ز آسمان حق بتاب ای آفتاب اختران آسمان را برشکن غیب دان کن سینههای خلق را سینههای عیب دان را برشکن بانشان از بینشان پرده شده بینشانی هر نشان را برشکن روز مطلق کن شب تاریک را بارنامه پاسبان را برشکن شمس تبریز آفتابی آفتاب شمع جان و شمعدان را برشکن