از بس که خورده ام به خم زلف یار پیچ
از کتاب: کلیات بیدل ۱/۴ غزلیات (نسخهٔ کابل)
، فصل غزلیات
، غزل
از بس که خورده ام به خم زلف یار پیچ
طومار ناله ام همه جا رفته مارپیچ
زال فلک طلسم امل خیز هستی ام
بسته است چون کلاوه به چندین هزار پیچ
ای غافل از خجالت صیادی هوس
رو عنکبوت وار هوا را به تار پیچ
پیش ازتو ذوق جانکنئی داشت کوهکن
چندی تو هم چو ناله درین کوهسار پیچ
امید در قلمرو بیحاصلی رساست
از هر چه هست بگسل و در انتظار پیچ
رنج جهان به همت مردانه راحت است
گر بار می کشی کمرت استوار پیچ
بر یک جهان امل دم پیری چه می تنی
دستار صبح به که بود اختصار پیچ
افسرده گیر شعلهٔ موهومی نفس
دود دلی که نیست به شمع مزار پیچ
موجی که صرف کار گهر گشت گوهر است
سرتا به پای خود به سراپای یار پیچ
صد خواب ناز تشنهٔ ضبط حواس توست
بر خویش غنچه گرد و لحاف بهار پیچ
بیدل مباش منفعل جهد نارسا
این یک نفس عنان ز ره اختیار پیچ