ای دشمن عقل من وی داروی بیهوشی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای دشمن عقل من وی داروی بیهوشی من خابیه تو در من چون باده همیجوشی اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو هم شاهی و سلطانی هم حاجب و چاووشی خوش خویی و بدخویی دلسوزی و دلجویی هم یوسف مه رویی هم مانع و روپوشی بس تازه و بس سبزی بس شاهد و بس نغزی چون عقل در این مغزی چون حلقه در این گوشی هم دوری و هم خویشی هم پیشی و هم بیشی هم مار بداندیشی هم نیشی و هم نوشی ای رهزن بیخویشان ای مخزن درویشان یا رب چه خوشند ایشان آن دم که در آغوشی آن روز که هشیارم من عربدهها دارم و آن روز که خمارم چه صبر و چه خاموشی