همتم شد بلند و تدبیرم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
همتم شد بلند و تدبیرم جز به پیش تو من نمیمیرم تو دهانم گرفتهای که خموش تو دهان گیر و من جهان گیرم زان ز عالم ربودهام حلقه که به دست توست زنجیرم پیر ما را ز سر جوان کردهست لاجرم هم جوان و هم پیرم چون گشاد من از کمان تو است راست رو خصم دوز چون تیرم با گشادت چه جای تیر و کمان هر دو را بشکنم بنپذیرم دیدن غیر تو نفاق بود من نه مرد نفاق و تزویرم با من آمیختی چو شکر و شیر چون شکر در گداز از آن شیرم طاقتم طاق شد ز جفتی خویش درمیفکن دگر به تأخیرم درد تأخیر چون برآرد دود بررود تا اثیر تأثیرم