آمدستیم تا چنان گردیم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
آمدستیم تا چنان گردیم که چو خورشید جمله جان گردیم مونس و یار غمگنان باشیم گل و گلزار خاکیان گردیم چند کس را نییم خاص چو زر بر همه همچو بحر و کان گردیم جان نماییم جسم عالم را قره العین دیدگان گردیم چون زمین نیستیم یغماگاه ایمن و خوش چو آسمان گردیم هر کی ترسان بود چو ترسایان همچو ایمان بر او امان گردیم هین خمش کن از آن هم افزونیم که بر الفاظ و بر زبان گردیم