امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم دل باده تو خورده وز خانه سفر کرده ما بیدل و دل با تو با ما هم و بیما هم ای دل که روانی تو آن سوی که دانی تو خدمت برسان از ما آن جا و موصی هم ما منتظر وقت و دل ناظر تو دایم در حالت آرامش در شورش و غوغا هم از باده و باد تو چون موج شده این دل در مستی و پستی خوش در رفعت و بالا هم ابر خوش لطف تو با جان و روان ما در خاک اثر کرده در صخره و خارا هم با تو پس از این عالم بینقش بنی آدم خوش خلوت جان باشد آمیزش جانها هم زان غمزه مست تو زان جادو و جادوخو خیره شده هر دیده نادان هم و دانا هم من ننگ نمیدارم مجنونم و می دانی هم عرق جنون دارم از مایه و سودا هم از آتش و آب او ای جسته نشان بنگر در آب دو چشم ما در زردی سیما هم در عالم آب و گل در پرده جان و دل هم ایمنی از عشقت وین فتنه و غوغا هم زان طره روحانی زان سلسله جانی زنار تو بربسته هم ممن و ترسا هم