ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست به بام چند برآیی و خانه را چه شدست فسرده چند نشینی میان هستی خویش تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست بگرد آتش عشقش ز دور میگردی اگر تو نقره صافی میانه را چه شدست ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی جمال یار و شراب مغانه را چه شدست اگر چه سرد وجودیت گرم درپیچید به ره کنش به بهانه بهانه را چه شدست شکایت ار ز زمانه کند بگو تو برو زمانه بیتو خوشست و زمانه را چه شدست درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسهای یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدست در آن ختن که در او شخص هست و صورت نیست مگو فلان چه کس است و فلانه را چه شدست نشان عشق شد این دل ز شمس تبریزی ببین ز دولت عشقش نشانه را چه شدست