گوش من منتظر پیام تو را

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گوش من منتظر پیام تو را جان به جان جسته یک سلام تو را در دلم خون شوق میجوشد منتظر بوی جوش جام تو را ای ز شیرینی و دلاویزی دانه حاجت نبوده دام تو را کرده شاهان نثار تاج و کمر مر قبای کمین غلام تو را ز اول عشق من گمان بردم که تصور کنم ختام تو را سلسلهام کن به پای اشتر بند من طمع کی کنم سنام تو را آنک شیری ز لطف تو خوردست مرگ بیند یقین فطام تو را به حق آن زبان کاشف غیب که به گوشم رسان پیام تو را به حق آن سرای دولت بخش بنمایم ز دور بام تو را گر سر از سجده تو سود کند چه زیانست لطف عام تو را شمس تبریز این دل آشفته بر جگر بسته است نام تو را