ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده حیات خویش در آن لقمه گر چه پنداری ضمیر را سبل است آن و دیده را پرده چرا مکن تو در این جا مگو چرا نکنم که چشم جان را گشته است این چرا پرده طلسم تن که ز هر زهر شهد بنمودهست عروس پرده نمودهست مر تو را پرده چو لقمه را ببریدی خیال پیش آید خیالهاست شده بر در صفا پرده خیال طبع به روی خیال روح آید ز عقل نعره برآید که جان فزا پرده دلا جدا شو از این پردههای گوناگون هلا که تا نکند مر تو را جدا پرده