میندیش میندیش که اندیشه گریها

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
میندیش میندیش که اندیشه گریها چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تریها خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت که تا جمله نیستان نماید شکریها جنونست شجاعت میندیش و درانداز چو شیران و چو مردان گذر کن ز غریها که اندیشه چو دامست بر ایثار حرامست چرا باید حیلت پی لقمه بریها ره لقمه چو بستی ز هر حیله برستی وگر حرص بنالد بگیریم کریها