هر کی در او نیست از این عشق رنگ

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هر کی در او نیست از این عشق رنگ نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ عشق برآورد ز هر سنگ آب عشق تراشید ز آیینه زنگ کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح عشق بزد آتش در صلح و جنگ عشق گشاید دهن از بحر دل هر دو جهان را بخورد چون نهنگ عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو نیست گهی روبه و گاهی پلنگ چونک مدد بر مدد آید ز عشق جان برهد از تن تاریک و تنگ عشق ز آغاز همه حیرتست عقل در او خیره و جان گشته دنگ در تبریزست دلم ای صبا خدمت ما را برسان بیدرنگ