صلا ای صوفیان کامروز باری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
صلا ای صوفیان کامروز باری سماع است و شراب و عیش آری صلا که ساعتی دیگر نیابی ز مشرق تا به مغرب هوشیاری چنان در بحر مستی غرق گردند که دل در عشق خوبی خوش عذاری از این مستان ننوشی های و هویی وزین خوبان نبینی گوشواری در این مستان کجا وهمی رسیدی گر این مستان ننالند از خماری به صد عالم نگنجد از جلالت چنین سلطان و اعظم شهریاری ولیکن چون غبار انگیخت اسپش به وهم آمد کر و فر سواری دهان بربند کاین جا یک نظر نیست که بشناسد سواری از غباری