مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم آوازه آن یاران چون مشک جهان پر شد ز آواز بشد عقلم آوازه نمیدانم تا روی تو را دیدم من همچو گل تازه گشتم خرف و کهنه ار تازه نمیدانم گویند که لقمان را یک کازه تنگی بد زین کوزه میی خوردم کان کازه نمیدانم