چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی که عشق سلطنت است و کمال و خودکامی پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان نهنگ فقر چه ترسد ز دوزخ آشامی چگونه باشد عاشق ز مستی آن می که جام نیز ز تیزیش گم کند جامی چه جای خاک که بر کوه جرعهای برریخت هزار عربده آورد و شورش و خامی تو جام عشق چه دانی چه شیشه دل باشی تو دام عشق چه دانی چو مرغ این دامی ز صاف بحر نگویم اگر کفش بینی مثال زیبق بر هیچ کف نیارامی ملول و تیره شدی مر صفاش را چه گنه نبات را چه جنایت چو سرکه آشامی که خاک بر سر سرکا و مرد سرکه فروش که شهد صاف ننوشد ز تیره ایامی به من نگر که در این بزم کمترین عامم ز بیخودی نشناسم ز خاص تا عامی