در این رقص و در این های و در این هو

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
در این رقص و در این های و در این هو میان ماست گردان میر مه رو اگر چه روی میدزدد ز مردم کجا پنهان شود آن روی نیکو چو چشمت بست آن جادوی استاد درآ در آب جو و آب میجو تو گویی کو و کو او نیز سر را به هر سو میکند یعنی که کو کو ز کوی عشق میآید ندایی رها کن کو و کو دررو در این کو برو دامان خاقان گیر محکم چو او باشد چه اندیشی ز باجو برو پهلوی قصرش خانهای گیر که تا ایمن شوی از درد پهلو گریزان درد و دارو در پی تو زهی لطف و زهی احسان و دارو سیه کاری و تلخی را رها کن بر ما زو بیا غلطان چو مازو از او یابد طرب هم مست و هم می از او گیرد نمک هم رو و هم خو از او اندیش و گفتن را رها کن لطیف اندیش باشد مرد کم گو