برخیز و صبوح را بیارا
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
برخیز و صبوح را بیارا
پرلخلخه کن کنار ما را
پیش آر شراب رنگ آمیز
ای ساقی خوب خوب سیما
از من پرسید کو چه ساقیست
قندست و هزار رطل حلوا
آن ساغر پرعقار برریز
بر وسوسه محال پیما
آن می که چو صعوه زو بنوشد
آهنگ کند به صید عنقا
زان پیش که دررسد گرانی
برجه سبک و میان ما آ
میگرد و چو ماه نور میده
حمرا می ده بدان حمیرا
ما را همه مست و کف زنان کن
وان گاه نظاره کن تماشا
در گردش و شیوههای مستان
در عربدههای در علالا
در گردن این فکنده آن دست
کان شاه من و حبیب و مولا
او نیز ببرده روی چون گل
میبوسد یار را کف پا
این کیسه گشاده از سخاوت
که خرج کنید بیمحابا
دستار و قبا فکنده آن نیز
کاین را به گرو نهید فردا
صد مادر و صد پدر ندارد
آن مهر که میبجوشد آن جا
این می آمد اصول خویشی
کز سکر چنین شدند اعدا
آن عربده در شراب دنیاست
در بزم خدا نباشد آنها
نی شورش و نی قیست و نی جنگ
ساقیست و شراب مجلس آرا
خاموش که ز سکر نفس کافر
میگوید لا اله الا