ای خفته به یاد یار برخیز

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای خفته به یاد یار برخیز میآید یار غار برخیز زنهارده خلایق آمد برخیز تو زینهار برخیز جان بخش هزار عیسی آمد ای مرده به مرگ یار برخیز ای ساقی خوب بنده پرور از بهر دو سه خمار برخیز وی داروی صد هزار خسته نک خسته بیقرار برخیز ای لطف تو دستگیر رنجور پایم بخلید خار برخیز ای حسن تو دام جان پاکان درماند یکی شکار برخیز خون شد دل و خون به جوش آمد این جمله روا مدار برخیز معذورم دار اگر بگفتم در حالت اضطرار برخیز ای نرگس مست مست خفته وی دلبر خوش عذار برخیز زان چیز که بنده داند و تو پر کن قدح و بیار برخیز زان پیش که دل شکسته گردد ای دوست شکسته وار برخیز