نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری صف سلیمان نگر پیش رخ آن پری آن پریی کز رخش گشت بشر چون ملک یافت فراغت ز رنج وز غم درمان پری تربیت آن پری چشم بشر باز کرد یافته دیو و ملک گوهر جان زان پری ما و منی پاک رفت ماء منی خشک شد گشت پری آدمی هم شد انسان پری دیده جان شمس دین مفخر تبریز و جان شاد ز عشق رخش شادتر از جان پری