درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر نه رنج اره کشیدی نه زخمههای تبر ور آفتاب نرفتی به پر و پا همه شب جهان چگونه منور شدی بگاه سحر ور آب تلخ نرفتی ز بحر سوی افق کجا حیات گلستان شدی به سیل و مطر چو قطره از وطن خویش رفت و بازآمد مصادف صدف او گشت و شد یکی گوهر نه یوسفی به سفر رفت از پدر گریان نه در سفر به سعادت رسید و ملک و ظفر نه مصطفی به سفر رفت جانب یثرب بیافت سلطنت و گشت شاه صد کشور وگر تو پای نداری سفر گزین در خویش چو کان لعل پذیرا شو از شعاع اثر ز خویشتن سفری کن به خویش ای خواجه که از چنین سفری گشت خاک معدن زر ز تلخی و ترشی رو به سوی شیرینی چنانک رست ز تلخی هزار گونه ثمر ز شمس مفخر تبریز جوی شیرینی از آنک هر ثمر از نور شمس یابد فر